یا «محمّد(ص)»! خداوند علیّ اعلا سلامت را می رساند و به تو فرمان می دهد که چهل شبانه روز از همسرت خدیجه دوری گزینی.» صدای جبرائیل را بر قوس اندوهِ فاصله ای ناگزیر، می شنوی. رنجی پنهان در پرده پوشیِ اجابتِ فرمانی عظیم گم می شود؛ همه می دانند که خدیجه در قلب تو تعبیر جاودانه ای از معنای زن است؛ اسطوره ای از وسعت یک روح! نمادی از عشق و همراهی! خلوصِ ماندگارِ تسلیم در برابر خدا! و حالا باید به فرمان خدا چهل روز از او دوری گزینی؛ از دنیای مهربانی ات! * * * خواناترین زمزمه های تکوین در قرائت سبز نام تو به آسمان رسیده اند و خداوند به ذات خود سوگند خورده است که امشب از صلب شما فرزندی پاک و پاکیزه به وجود آورد. بشتاب پیامبر! که خانه خدیجه پر از بوی سکوت و تنهایی است و خدا این روزهای تنهایی را با سرانجامی نیکو به پایان برده است؛ وجود فرزندی که تمام کائنات در برابرش تسلیمند …! نازکای بغض سکوت و خاموشی همه جا را فرا گرفته است؛ پروانه ها، گرداگردِ انتظارِ آمدن کسی بال می زنند؛ شوقِ شعله وری در تبسّم خدیجه آشکار است؛ ستاره ها پیله بسته اند و تحیّت آسمانی خدا در زمین منعقد می شود. «ان الذین قالوا ربنا اللّه ثم استقاموا تتنزل علیهم الملائکه الاّ تخافوا و لا تحزنوا» (فصلت / ۳۰) سایه ها مغموم و پریشان، چشم به راه قدم هایی هستند که به خانه پیامبر ختم می شوند: دقیقه ها، تفألی از هجوم نور بر پیشانی زمین زده اند و ستارگان آماده اند تا با اشاره ای، سرریز شوند و خانه را پر از آسمان کنند. پلک های خسته خدیجه توان مقاومت را از دست داده اند و درد، آهسته آهسته در تنهایی او منتشر می شود. پرنده ها، نگران و دلواپس، چشم به پنجره ها دوخته اند؛ پیکی که خدیجه راهیِ خانه زنان قریش کرده، با مرثیه ای از واژه هایی که زنان گفته اند، بازگشته است. هیچ کس حاضر نشده در ازدحام این لحظه بی امان درد، به یاری بانوی «محمد» بشتابد تنها به جرم آنکه او به حرف هایشان گوش نسپرده و با یتیم ابوطالب هم پیمان شده است. مردمانی غریبه و پر از آداب جاهلیتی کهنه! تو آن روز نبودی «محمّد»(ص) که ببینی هر چقدر هم هراس و اندوه در وجود خدیجه عمیق تر می شود ایمانش به تو و به خدای رسالتت ذره ای تَرَک برنمی دارد. تو آن روز نبودی که ببینی خدا چگونه همراهی اش را از همراه بی دریغ پیامبرش دریغ نکرد! * * * نسیمی نازک خنکای عطر بهشت را از تمام خانه های مکه گذرانده است. هنوز هیچ کس نمی داند که در خانه تو، مُهر از کدام راز ناگشوده خلقت برداشته شده است که بال هیچ کدام از پرنده ها، از آمد و شدِ میان آسمان و زمین خسته نمی شود. هنوز هیچ کدام از آنان که گفتند یاری کنندگان خدیجه نیستند، نمی دانند که خداوند همراهانِ او را از سرزمین بهشت به یاری اش فرستاده است. ساره را، آسیه را، مریم را و ام کلثوم را، تا تولد دختر ماه و مهتاب بی هیچ حادثه ای به آسمان ختم شود. هنوز هیچ کس نمی داند که این حریرقامتانِ روشنِ آسمان آمده اند تا فرزند تو را به دست های مشتاقِ زمین بسپارند و ملائک از فراز بام خانه های زمین به انتشار آینه و روشنی و برکت بنشینند؛ بزرگ ترین زنان اهل بهشت در خدمت فرزندی که خاتون خاک و افلاک است. هنوز هیچ کس نمی داند درخشش ناگهان نوری که شرق و غرب عالم را فرا گرفت از خانه توست و از حلول فرزندی که نشانی تمام ستاره ها، به عصمت چشم های روشن او ختم می شود. هنوز هیچ کس نمی داند که در خانه تو، حوریان بهشت از دریچه های آسمان فرود آمده اند و در کار شستن مطهره تو با آب کوثرند؛ کوثری که از اکنون آمدنش، در ابدیتی مدام، پهلو به پهلوی شفاعت روز مبادای آسمان ایستاده است. تو آن روز آنجا نبودی و ندیدی «محمّد»(ص)! هنگامه تقسیم تقدّس از لبان فرزندت را که سر از سجده برداشت و به یگانگی خدا اقرار کرد و به رسالت تو، امامت همسرش و خلافت فرزندانش شهادت داد. تو نبودی که ببینی حوریان چگونه در بارِشِ یکریز ستاره ها، کودکت را به دست های خدیجه سپردند: «بگیر او را که طاهره و مطهره و زکیه و میمونه است، خداوند در او و نسل او برکت قرار داده است!» تو آن روز آنجا نبودی «محمّد»(ص)؛ اما اگر تمام اینها بر قلب تو نگذشته بود آن همه شتاب لبالب از شوق و شادمانی برای رسیدن و بر زبان جاری کردن نامی که خدا پیش ترها برای کودکت انتخاب کرده، چه بود؟ «فاطمه» … «فاطمه» … «فاطمه» …! بشتاب و تو نیز با تمام آفرینش همراه باش و زمزمه کن: «انّا اعطیناک الکوثر».
واکنش شما به این مطلب چه بود؟
عشق0
غمگین0
خوشحال0
خواب آلود0
عصبانی0
مرگ0
چشمک0
اشتراک در
0 نظرات
ارسال پاسخ